89/12/10
8:5 ص
به نام خدا
فروردین سال 66
بابچه های گردان مسلم بن عقیل ازلشکر ویژه ی 25کربلا
عقبه منطقه عملیاتـی شلمچه (موقعیت حنین)مستقرشدیم.
نوع آموزش وامـکانات مهندسی رزمی وتجهیزات زرهی وحتی غذاهایـی
که به ما دادند خبراز عمـلیات قریب الوقوع میداد (عملیات کربلا8)
بعد از چند روز آموزش نظامی سخت که حال همه حسـابی جا آمده بود
به میدان تیر رفتیـم، گروهانی که قبل ازما مشغول تیراندازی بود کارش تمام شد .
آرپی جی زن ها و تیربارچی ها و کمکهایشان در کنار تیراندازهای معمـولی
گروهان ما مشغول تمرین شدند ،اعلام کردند آرپی جی زن هایی که به هدف
بزنند از فرماندهی جایزه خواهند گرفت من هم کنار یکی ازبچه های بسیجی
(افشین جهانیان اعزامی ازبابل) ایستاده بودم که
شهید سیدمجتبی علمدار و شهید مسعودرضایی ویکی ازبچه های ساری از
راه رسیدند، کار تیراندازهـا یکی یکی تمام می شد ، ازبچه های آرپی چی زن
کسی موفق به هدف زنی نشده بود ،سید مجتبی علمدار گفت فلانی برو جایزه مال
خودته ، دوروبرم را نگاه کردم دیدم آخرین نفرم وبایک موشک آرپی جی نشستم ،
همه دورم حلقه زدند گفتم بچه ها فاصله بگیرید،
بد جوری دستم می لرزید یه نفس عمیق کشیدم وبعداز هدف گیری جعبه ی اول
چشمانم رابستم وبا خواندن آیه اِذ رَمَیت ... شلیک کردم ،
باصدای تکبیر بچه ها فوراً بلند شدم وقتی نگاه کردم دیدم
جعبه ی دومی را زدم،
سید دستی تکان داد و گفت نگفتم جایزه مال خودته.وفردای آن روز
توی میدان صبحگاه ازدست شهید رمضان گنجی فرمانده وقت گردان
مسلم بن عقیل مبلغ 400 تومان جایزه راگرفتم واین آخرین دیدارم
با شهیدرمضان گنجی وشهیدمسعود رضایی بود.
یاد شهدای کربلای 8 گرامیباد.
(سلامت باد پاسدار جانباز محمدعلی قدوسی وگرامییاد خاطره جانیاز شادروان علی اصغر کیایی)
گاهی برای خودم یه چیزایی می نویسم . و بعضی مطالب را تو وبلاگم بارگذاری می کنم. وبلاگ نویس نیستم فقط دوست داشتم برای خودم وبلاگ داشته باشم.