89/12/10
4:39 ص
به نام خدا
با بستگان و خونواده ام خداحافظی کرده بودم
مادر و همسرم برای بدرقه تا حوزه مقاومت حضرت مهدی (عج)
داردکاشت همراهم اومدن ، وقتی دم درب محل اعزام رسیدیم
تعدادی از پدر و مادرها و زنانی همراه کودکان خردسال را دیدم ،
که دور یه رزمنده ایی حلقه زده بودن
حلقه هایی که حکایت آخرین وداع رو داشت وداعی که گویی
مسافرانشان عازم سرزمینی هستن که انگار اخر دنیاست .
حالاتی که وصفش فقط از آدمایی بر می آد که این وداع ها
آخرین وداع شون با مسافرشون بوده و بس .
وقتی نزدیگ شدیم از میون حلقه ها پیر زنی بسوی مادرم
اومد و بعد سلام و احوالپرسی رو به من که :
پسرم خدا نگهدارتون ... خدا پشت و پناه تون ....
خدا صدام رو نابود کنه ...
و بعد ادامه داد : اونی که می بینی پسرمه
قبلا هم جبهه رفته بود .... باز هم می خواد بره ....
در حالی که صداش به لرزش افتاده بود گفت :
جعفر میگه من میرم و می دونم برنمی گردم ...
ازم خواست تا براش حنـا ببندم ... منم براش حنـا بستم ...
دیشب پیشم خوابید ...
با شنیدن این کلمات بغض خداحافظی از خونواده ام
که از سر غیرت مردونگی و دلداری دادن به خونواده ام
توی گلوم گیر کرده بود ترکید و اشکم سرازیر شد .
در همون حال جعفر هم اومد
و مادرش رو به ایشون کرد گفت :
اینی که می بینی آشنامونه .... می خواد همراه تون اعزام بشه ...
بعد رو به من کرد و به آرومی در گوشم گفت :
مواظبش باش ....
در حالی که بسمت درب ورودی حرکت می کردیم
گفتم انشاء الله خدا مواظبشه...
و لحظاتی بعد سواربر مینی بوسی از اونجا دور شدیم .
ساعتی بعد بچه های اعزامی منطقه خودمون با دیگر اعزامی های مناطق
مختلف بابل با یه سازماندهی موقت راهی منطقه عملیاتی جنوب شدیم .
وقتی به هفت تپه (مقر لشگر 25 کربلا) رسیدیم
از اونا جدا شدم و به گردان مســلم رفتم و عصر همون روز شهید جبرائیلی
همراه جمعی از نیروهای شهرستان بابل به گردان مســلـم اومدن و در بین
گروهانها تقسیم شدن . جعفر هم به گروهان ما اومد
و تا شب عملیات کربلای 8 ( 18 فروردین سال 66 ) با هم بودیم .
و در اون عملیات بر اثر انفجار مین به شهادت رسید
و بعد از چند روز پیکرش در روستای طلوت بخاک سپرده شد.
** حنا بستن :
از قضیه ی حنا بستنش پرسیدم که با یه مزاح مختصری گفت: ای بابا ثواب داره ...
مخصوصا اگه حنای دومادی باشه ...
منم که ازدواج نکردم ....
** فوتبال در جبهه :
چند روز بعد قضیه شلیک آرپی جی 400 تومانی
داشتم از موقعیت حنین (نزدیک خط شلمچه) به اهواز می رفتم
که پشت سرم دوید و اومد گفت :
اگه به اهواز میری این پول و بردار و توپ پلاستیکی بخر.
وبا خریدن توپ هر زمون که فرصتی پیش می اومد حتی نزدیگ ترین
نقطه با منطقه عملیاتی و خط مقدم هم با بچه ها فوتبال بازی می کردن .
از مجموعه خاطرات نوروز 1366
شهید جعفر جبرائیلی /گردان مسلم بن عقیل
ل 25 کربلا/ محل شهادت شلمچه
اعزامی از بابل روستای طلوت
گاهی برای خودم یه چیزایی می نویسم . و بعضی مطالب را تو وبلاگم بارگذاری می کنم. وبلاگ نویس نیستم فقط دوست داشتم برای خودم وبلاگ داشته باشم.