89/12/10
5:16 ص
فروردین سال 1367
بخاطر اصابت گلوله به پای چپ چند روزی در بیمارستان
ارتش شیراز اونهم دراطاقی 5 تخته بستری بودم .
توی اون اطاق تنها مجروح غریبه وغیر بومی بودم.
بعدازظهرها اطاق پراز جمعیت ملاقات کننده می شد.
از آنجایی که ملاقات کننده ایی نداشتم ساعت ملاقات
برام سخت می گذشت .
در نتیجه تصمیم گرفتم تا قرص خواب شب رو بعداز نـهار
بخورم تا درساعت ملاقات بخوابم و از چیزی خبردار نشـم .
یکی از پرستارها که متوجه موضوع شده بود علت را پرسید
من هم براش توضیح دادم .
از فردای آنروز این خانم پرستار هر روز دانش آموزانی که برای
عیادت مجروحین به بیمارستان می اومدن را کـنار تختم جمع
میکرد تا من از تنهایی و روحیه خسته ام بیرون بیام .
و دانش آموزا هم با ویلچر منو به محوطه بیمارستان می بردن
و با این کارشون جای خالی خونواده ام را پر می کردن .
خدا نگهدار پرستارهای زحمت کش
گاهی برای خودم یه چیزایی می نویسم . و بعضی مطالب را تو وبلاگم بارگذاری می کنم. وبلاگ نویس نیستم فقط دوست داشتم برای خودم وبلاگ داشته باشم.