92/2/31
5:50 ص
در حالی که با خودش حرف می زد
مشغول پـرپـر کردن غنچه ی گلـی
روی پـارچه مشکی شده بود .
با چنـد قـدم بلنـد کنارش ایستـادم و
قبـل از خونـدن فاتـحـه ،از زمـزمـه ی سوزنـاکش
کـه با هـق هقـی آرومی همــراه بـود
شنیـدم کـه مـی گفت :
بـــابـــای خوبــم تـو بگــو کـه بـا
ایـن هـدیــه ایی کـه برات خریـدم
چکار کنــم ؟
خواستـم روز پـــدر خوشحــالت کنـم
از همـون پــول توجیبـی هام خریدم .
خواستـم غافـلگیـرتم کنــم
امّـا بدجـوری غـافلــگیر شــدم
با شنیدن این جمله
زانو هایم سست شد و کنارش نشستم و
مشغول خوندن فاتحه شدم .
نیم نگاهی به من انداخت و
صدای گریه اش بلنـد شد و گفت ؟
چند روز قبـل
هــدیـــه روز پدر را خریـدم .
(فاتحه ایی هدیه کنیم برای پدران آسمانی)
گاهی برای خودم یه چیزایی می نویسم . و بعضی مطالب را تو وبلاگم بارگذاری می کنم. وبلاگ نویس نیستم فقط دوست داشتم برای خودم وبلاگ داشته باشم.