89/12/10
8:5 ص
صدای اذان
به لحظه جدایی مون ... به نی زارها ... به نخلستانها ...
به اروندی که یین مون خطبه جدایی تا قیامت رو خوند ....
به همه ی دردها و ناله ها... درد دوری و تنهایی ....
به لباسهای خاکی و خونی ، که عاقبت کفن شد ...
به همه ی یاران غریب و آشنا ...
به لحظه های وداع و تا صبح فردا ...
حسین بوی غربت می آید ...
دلم برای صدای اذان روح بخشت تنگ شده ،
بلند شو اذان بگو تا بیدار شوم ....
جانم به قربان صفایت ، صفا کوشکی ...
میترسم که بگویم مرده ام ...
برخیز و اذان بگو ...
که میخواهم باشنیدن صدایت ...
زنده شوم
گاهی برای خودم یه چیزایی می نویسم . و بعضی مطالب را تو وبلاگم بارگذاری می کنم. وبلاگ نویس نیستم فقط دوست داشتم برای خودم وبلاگ داشته باشم.