89/12/10
5:15 ص
سال 1366 همراه تعدادی از بچه های گــردان مســلم بن عقیـل (ع) و جمعی از منتخبین گردانهای دیگه برای آموزش فرماندهی گروهان راهی مقر آموزشی مستقر در هفت تپه شدیم . آموزشی که فشرده اما پربار بود . * سختی اش هرچه بود گذشت ولی حلاوت دیدار حضــرت امــام (ه) و آموزه هاش برای همیشه موندگار شد . در اینجا به ذکر دو خاطره اکتفا می کنم .
الف) دیدار با حضرت امام خمینی (ه)
روزهای آخر آموزش نماینده امام در منطقه گرگان و دشت / گلستان فعلی / حاج آقا نــور مفـیـدی ، به مقر آموزشی آمد وبچه ها هم فرصت رو غنیمت شمرده و با »شعار صل علی محمد یار امام خوش آمد« و »یار امام یار امام مارا ببر پیش امام« درخواست دیدار با امام را کردند ، پایان دوره توفیق زیارت رهبر و مرادمان برایمان حاصل شد و با شور و شوق وصف نشدنی وارد حسینیه جماران شدیم . این اولین دیدارم با امام تو جماران همراه رزمندگان بود . تا آن روز همیشه برام سوال بود که چرا قبل از بیانات امام مردم گریه می کنن ، واضح تر عرض کنم برایم قایل درک نبود . اما وقتی نزدیگ حسینیه جماران شدیم حال وهوای خاصی به ما دست داد ، لحظه ایی که قامت آن ابرمرد تاریخ و سیمای نورانی اش از جایگاه مخصوص دیده شد نا خود آگاه همراه دیگر رزمندگان فریاد کشیدم و اشک ریختم . اینجا بود که نتنها جواب سوالم را گرفتم بلکه موج صلابت و جذابیت و آرامش را در سیمای مبارک مردی که به بزرگی تمام تاریخ بود را با چشم خود دیدم. روحش شاد و راهش پر رهرو باد .
ب ) خـوابـیـدن روی آب
در طول آموزش بیشترین کار عملی شنـا و غـواصـی بود، مرحله مقدماتی در رود خانه دز که از کنار مقر آموزش لشکر می گذشت و برای ادامه کار راهی سد دز شدیم . از اونجا که با فن شنا آشنایی قبلی داشتم این قسمت از کار برام سخت نبود . عصر یکی از روزها وقتی روی آب دراز کشیده بودم خوابم برد و وارد منطقه ممنوعه سد شدم . مدتی بعد قایق غریق نجات به آرامی بالای سرم آمد و گفت : مگه علامتها رو ندیدی ؟.... سوت زدم چرا جواب ندادی ؟.... وقتی دیدم حسابی گل کاشتم.... دست پیش گــرفتم و گفتم ای بـابـا یه چرت هم نمی شه زد ؟ شخصی که داخل قایق بود نگاه چپی به من انداخت و دستم را گرفت و به سمت خودش کشید. چند نفر هم این حادثه را از دور نگاه می کردند و این موضوع در بین همه پیچید تا جایی که مربیها هم پیله کرده بودن تا مثلا به من بفهمانن که هر چنددر کاری مهارت خاصی دارم ولی بی توجهی قابل قبول نیست . که نتیجه این سخت گیری ها در کسب رتبه ی بالا ی آموزش برام موثر بودن . و پایان دوره هم پیشنهاد دادن که برای انجام وظیفه موثر تر به یگان دریایی و یا اطلاعات و عملیات منتقل بشم .
* (اولین دوره آموزش فرماندهی گروهان و دسته به نام شهید حاج حسین بصیر )
از مجموعه خاطرات/تیر و مرداد/سال 1366/ خدابخش قبادی
گاهی برای خودم یه چیزایی می نویسم . و بعضی مطالب را تو وبلاگم بارگذاری می کنم. وبلاگ نویس نیستم فقط دوست داشتم برای خودم وبلاگ داشته باشم.