94/5/1
5:5 ص
بد جوری به هم ریخته بودم،بی هدف تو خیابونا قدم میزدم،آروم آروم وارد بازار قدیمی شدم و خاطرات گذشته ام رو مرور می کردم. انتهای بازار،دَم حجره ای که پارچه مشکی روی کرکره ی پایین کشیده اش نصب شده بود ایستادم ومشغول خوندن اعلامیه فوتی شدم،
که ناگهان اتفاق عجیبی افتاد!!
صدای آشنایی به گوشم رسید، احساس کردم صدا پشت سَرَمه که می گفت: مامان،مامان اینجارو ببین،باورم نمیشه این همون (فلانیه)؟
باشنیدن اسم خودم سرجام میخ کوب شدم وبه طرف صدا برگشتم. انگشت اشاره خانوم جَوونی رو دیدم که به طرفمه و باچند قدم بلند درحال نزدیگ شدن به مَنه. ادامه مطلب...
92/2/31
5:50 ص
در حالی که با خودش حرف می زد
مشغول پـرپـر کردن غنچه ی گلـی
روی پـارچه مشکی شده بود .
با چنـد قـدم بلنـد کنارش ایستـادم و
قبـل از خونـدن فاتـحـه ،از زمـزمـه ی سوزنـاکش
کـه با هـق هقـی آرومی همــراه بـود
شنیـدم کـه مـی گفت :
بـــابـــای خوبــم تـو بگــو کـه بـا
ایـن هـدیــه ایی کـه برات خریـدم
چکار کنــم ؟
خواستـم روز پـــدر خوشحــالت کنـم
از همـون پــول توجیبـی هام خریدم .
خواستـم غافـلگیـرتم کنــم
امّـا بدجـوری غـافلــگیر شــدم
با شنیدن این جمله
زانو هایم سست شد و کنارش نشستم و
مشغول خوندن فاتحه شدم .
نیم نگاهی به من انداخت و
صدای گریه اش بلنـد شد و گفت ؟
چند روز قبـل
هــدیـــه روز پدر را خریـدم .
(فاتحه ایی هدیه کنیم برای پدران آسمانی)
89/12/10
7:45 ص
به نام خدا
حوالی ظهر روز بیستم فروردین سال 67
توی سنگر فرماندهی خط
کمین ابرویی مقابل کارخانه نمک فاو با
فرماندهان دسته مشغول
بررسی سکوت معنی دار و مرموز عراقیها بودیم ،
که * نـوربخـش خسـروی
یکی از بسیجی هایی که اغلب شبها
کارش تونل زنی و بعضی روز ها هم نگهبانی بود
اومد توی سنگر و رو به من کرد و گفت :
نگهبانی ام تمام شده امروز برخلاف روزهای قبل
عراقیها ساکت بودن این سکوت یعنی اونا دارن
یه کارایی میکنن ،
گفتم نگران نباش ، برو استراحت کن که احتمالا
امشب با عراقی ها کار داریم .
ساعتی بعد وضعیت خط رو به گردان و ستاد
گزارش کردیم اونا هم طبق معمول جواب دادن که
ضمن دقت در نگهبانی تحرکات شون را زیر نظر بگیرید.
غروب آنروز به یکی از نیروهای قدیمی خط
* (شهید عـلی عـالـمیـان)
گفتم یه تیم گشتی رزمی سرحال آماده کن
تا امشب از خط عبور کنیم .
و اون شب از قسمت میانی خط کمان ابروئی
(همان کمین ابرویی) و میدان مین اول ردشدیم .
من و بسیجی نوربخش خسروی وارد خاکریز
دشمن شدیم و بقیه نزدیگ میدان مین عراقها
موضع گرفتن.دو طرف و قسمتی از عقبه
خط پدافندی عراقیها را بررسی کردیم چیز
غیرعادی ندیده بودیم به سمت خط برگشتیم
وبا شکستن سکوت ، حدود نیم ساعت
آتش بازی کردیم ولی عراقیها جواب مونو ندادن .
این رفتار عراقیها ادامه داشت ،
اما عصر روز 23 فروردین حرکات دشمن
نسبت به چند روز قبل تغییر کرده بود با بررسی
شبانه معلوم شد هم نیروی جدید وهم تعدادی
تانـک و نفـربر براشـون رسیده وقتی موضـوع را با
گـردان و * ستاد در میون گذاشتیم یکی از بچه های
گردان آمد و گفت اینطور حرکات توی خط پدافندی
طرفین غیرعادی نیست . نگران نباشید .
و سر انجام روز 24 فروردین وقتی برای کنترل خط به
نوک کمان ابرویی رفته بودم بین بریدگی خاکریز
مجروح شدم و به عقبه منتقل و
از اونجا هم به بیمارستان ارتش شیراز اعزام شدم .
وچند روز بعد تعدادی از بچه های گردان امام حسن را
در بیمارستان شیراز دیدم که می گفتن :
عراق دست به یک حمله شدید زده که
منجر به عقب نشینی از فاو شدیم در این عقب نشینی
جمع زیادی از نیروهای گردان امام حسن (ع) به همراه
سردار شهید علــی اصغــر پــولادی فــرمانده گــردان
به خیل شهدا پیوستن.
روحشون شاد و یادشون گرامی باد.
شهید علی عالمیان : شهرستان بابل - درونکلای غربی ،گاوزن محله
بسیجی نوربخش خسروی : اعزامی از هچی رود - چالوس
(ستاد مقر فرماندهی محور مستقر در کارخانه نمک فاو)
از مجموعه خاطرات دفاع مقدس ویژه فاوو
"خدابخش قبادی"
89/12/10
7:45 ص
روز سوم فروردین سال 1367
توی محوطه ستاد لشکر ویژه 25 کربلا ایستاده بودم
موتورسواری کنارم ایستاد و بعد از سلام و احوال پرسی گفت :
شما از نیروهایی هستین که جدیدا اومدن؟
گفتم بله ،
چیزی نگفت و با عجله رفت ولحظاتی بعد بلندگوی ستاد منو صدا زد،
داشتم به سوله بتونی کارگزینی نزدیگ می شدم که دوباره اومد و گفت :
خودمو معرفی نکردم، بعد ازمعرفی خودش پرسید کجا میری؟
گفتم بین گردان مسلم و اطلاعات وعملیات موندم نمی دونم .
گفت تعدادی از نیروهای تازه وارد قراره با من بیان فاو.
دنبال یکی میگردم تا نیروها رو بدم دستش که خودم کلی کار دارم .
گفتم فاو چه خبره ؟ جواب داد . سلامتی و ادامه داد که
وقت مرخصی بچه هاست جایگزین میخوام .
من که از گردان امام حسن (ع) یه چیزایی می دونستم گفتم
خط نگهداری کارمن نیست گفت : حاجی گفته فقط بیست روز
تا نیروها از مرخصی برگردن و تو این مدت هم با بچه های
اطلاعات وعملیات می تونی بری شناسایی
به هر حال قبول کردم و باهم رفتیم داخل سوله
برگ ماموریت به گردان امام حسن (ع) را گرفتیم .
و روز چهارم فروردین مقابل کارخانه نمک کنار خط کمین ابرویی مستقر شدیم
واز شب دوم یا سوم بود که چند بار به شناسایی رفتیم ،
کم کم وضعیت منطقه به دستم اومد. شبها با سرکشی به پستهای
نگهبانی وکنترل خط بویژه کمین (کمان) ابرویی و همچنین سرزدن به
بچه هایی که مشغول تونل زنی بودن و
روزها هم کمی استراحت وهراز چندگاهی گشت و گذار در فاو می گذشت .
تا اینکه روز 24 فروردین مجروح شدم .
همانطور که گفته بود فقط بیست روز توی فاو مونده بودم .
ای کاش چیزهای دیگه ایی ازفرمانده گردان امام حسن (ع)
خواسته بودم .
یاد شهید علی اصغر پولادی فرمانده گردان امام حسن (ع) گرامی باد.
(ستاد مقر فرماندهی محور مستقر در کارخانه نمک فاو)
از مجموعه خاطرات دفاع مقدس ویژه فاو
گاهی برای خودم یه چیزایی می نویسم . و بعضی مطالب را تو وبلاگم بارگذاری می کنم. وبلاگ نویس نیستم فقط دوست داشتم برای خودم وبلاگ داشته باشم.