91/11/17
2:47 ص
بعد از مدتها ، دوستی به دیدنم اومد و لابلای احوال پرسی گفت :
ستاره سهیل شدی؟
قبل از اینکه دوستانه جملات کنایه آمیزش رو ادامه بده ، گفتم :
ای بابا ! من کجا و ستاره سهیل کجا ؟!
دوست عزیز !
خوش به حال اونایی که ستاره هستن و از خودشون نوری دارن . ستاره ها می درخشن تا مثل من راه گم نکنن ، جسم بی نوری چون من از خود نوری ندارن ، دیده نمی شن و من هم چاره ایی ندارم جز اینکه ستاره هارو دنبال کنم . اگه می بینی که هستم از لطف همون ستاره هاست .
حرفمو قطع کرد و گفت :
از این همه سکوت حوصله ات سر نمی ره ؟ شاید به تنهایی عادت کردی ؟
گفتم : اتفاقا قبل از اومدنت اینجا هم همه بود . بوی عطرشب حمله بود .
همراه خاطراتم راهی هور و نی زار شدم . با ورق زدن آلبوم و نگاه کردن عکس های آن ، با بچه های نخلستان و نهرهای اروند ، بی صدا گفتگو می کردم .
با ورق زدن صفحه های آلبوم و دفترچه خاطراتم ، قله های ماؤوت و حلبچه و خاک شلمچه را زیر و رو کردم .
دوست عزیز!
خوش اومدی و حالا که اومدی بیا بنشین و ببین که تنها نیستم .
ساعتی قبل از اومدنت ، این لباس خاکی و خاک موسیان رو ، این سربند وچفیه رو ، این عطر یاس و عطر حرم رو به یاد شب حمله ، به یاد بچه های گردان و به یاد همون ستاره هایی که از زمین خاکی آسمونی شدن بو کردم و بوسیدم. نه یک بار که بارها و بارها .
آلبوم رو براش باز کردم و با نشون دادن عکس هاش گفتم :
قبل از اومدنت میون پلاک ها و استخون ها و تابوت شهداء ، جامونده های مرصاد و مجنون رو جستجو کردم.
دوست عزیز !
بعضی وقت ها که دیوارهای خونه از بودنم خسته می شن میرم مزار شهداء ، حتی برسر قبرخالی جاویدالاثرشهید جمعلی عزین ، یه دل سیر باهاش حرف میزنم .
آره دوست من !
با تنهایی خو گرفتم و تو همین تنهایی ها تو محور ستاره بودن رو آرزو می کنم .
دوست عزیز !
باور کن از تنهایی و دردهایم شکایتی ندارم فقط از غرق شدن تو تاریکی ها و ظلمت نگران و وحشت دارم و از خدای خود حیات جاوید و نورانی همانند شهداء را آرزو می کنم .
91/7/5
1:14 ع
تقدیم به رزمندگان گمنام هشت سال دفاع مقدس
همسنگر و همرزم گرامی سلام
درهفته دفاع مقدس از روزگار تلخ وشیرین و از غم ها وشادی های هشت سال آتش و خون سخن ها به میان می آید. از شهداء ، جانبازان ، آزادگان وصبر خانواده هایشان گفته می شود . اما از شیرمردان و شیرزنان عرصه پیکار ، رزمندگان گمنام که همسنگر آنان بوده اند کمتر گفته می شود .
هم رزم گرامی ، هر چند به فراموشی های دیگران عادت کرده ایی ولی فراموش نکن که خداوند هرگز فراموش نخواهد کرد.
همسنگر عزیزم ، نمی خواهم روزهای اعزام و خداحافظی از خانواده و دوستان را به یاد آورم. نمی خواهم از لباس رزم و آموزش، ازآشنایی با مردان جنگ ، از اتوبوس و قطاری که همسفرمان می شد حرفی بزنم.
امروز فصل یادآوری سرمای کردستان و کینه هایش و گرمای خوزستان وآتش و غبارش نیست. چرا که بخوبی می دانم تا زنده ایی تمام خاطرات آن ایام را به یاد خواهی داشت خاطراتی که سراسر عبور از خطر و حوادث بود .
همسنگرم ، هرچند همانند همسنگرانت شهید و اسیر نشده ایی و با جراحت های سطحی به آغوش خانواده ات برگشته ایی . می دانم که می دانی که خداوند شاهد رزم و جهادت بود و میدانی خداوند هرگز فراموشت نخواهد کرد .
میدانم که چه حال و هوایی داری . می دانم که با آلبوم عکسهایت عشق بازی می کنی و با یاد آوری خاطرات آن دوران زانوی غم در بغل می گیری و می دانم جامانده از کاروان عشقی .
میدانم که دلت برای لباس های خاکی و عطر یاس وسنگر های خط مقدم پر می کشد. چرا که صدای ضجه هایت را درمیان کاروان راهیان نور که به اروندکنار آمده بودی می شنیدم . دیده بودم که چگونه خاک شلمچه را بو سه میزدی و با حسرت غریبانه ایی به خاکریزها نگاه می کردی . می دانم و در درد فراغ دوستانت و درحسرت شهادت می سوزی . بخدا خداوند هرگز فراموش نخواهد کرد .
اگر دراین ایام و یا در طول سال و به هنگام ارج نهادن و تأکید بر استمرار اندیشه های ناب ایثار و شهادت حرفی زده می شود و از رزمندگان گمنام کمتر سخن به میان می آید به این مفهوم نسیت تا بخواهند مجاهدت مجاهدی را نادیده بگیرند بلکه این کم لطفی هایی است که گریبان سخنوران و نویسندگان را گرفته است کم لطفی هایی که خیل عظیمی از رزمندگان را در مسیر فراموشی قرار داده تا جایی که نسل امروزی گمان کنند هرکسی که شهید یا جانباز و اسیر شده رزمنده میدان جنگ بوده و بس .
همسنگرم نگران نباش که اگر همه فراموش کنند خداوند هرگز فراموش نخواهدکرد. هرچند در انتظار تمجیدو تشکر دیگران نبوده و نیستی .
90/6/31
5:45 ص
هرسال با پایان عمر شهریـور ، پاییــز خـودنمایی می کند
و برای سبک بار شدن گل و گیاه، بـرگریزان را به ارمغــان
می آورد. ارمغانی که آرامش بی دغدغه رادر سرمای
جانسوز زمستان نوید میدهد.
تا دربهاری دیگر غنچه هـای
رنگارنگ فرصت خود نمایی یابنـد.
آخرین روز ازشهریور سال 1359همانند سال های قبل
جای خود را به مهر پاییزی داد اما آمدنش با آتش و دود
و غرش گلوله ها بود ، فصلی که برای هشت سال تمام
نتنها برگ ها بلکه شاخه ها تنومند را هم از تنه جدا نمود.
فصلی که با آمدنش هشت سال تمام چهار فصلش
برگ ریزان بود.
آری هشت سال تمام رعد وبرق پاییزی و زمستانه اش
غرش موشک و توپی بود که بجای برف وباران ،
باران ترکش بود و موج انفجار
و تخریب گلخانه هایی که گلها و نو نهالان
این مرز و بوم را پرپر می نمود ...........
اما سر انجام فصل خزان و سوزان به سر رسید و
شکوفه های امید بهاری سراسر سربلندی را نوید دادند .
ایام آغازین مهر (هفته دفاع مقدس)که یادآور روزهای
تاریخ ساز ایران توسط مردان مرد
رزمندگان و ایثارگران
بویژه شهدای والامقام است
گرامی باد .
90/1/2
3:42 ص
به نام خدا
اردیبهشت سال 1363
گردان حضرت رسول(ص) از لشکر 25 کربلا
حد فاصل کوشک و شلمچه خط پدافندی تحویل گرفته بود،
همراه گروهی از بچه های گردان عازم خط شدم ،
این اولین باری بود که خط مقدم جبهه های
جنوب را می دیدم ،
مناطقی که تا قبل از آن رفته بودم
از نظر موانع طبیعی و آرایش پدافندی با
جبهه های جنوب کاملاً فرق داشت.
روزی هنگام نگهبانی به این فکر افتادم
تا اسلحه ام را قلــق گیری کنم ،
برای این کار چند تا قوطی کنسرو را روی ترکش گیر
(خاکریز کوتاهی که به سمت نیروهای خودی بود)
کنار هم چیدم و از داخل سنگر نگهبانی
یکی یکی را هدف گیری میکردم،
نزدیگ به یک خشاب را خالی کرده بودم.
که متوجه شدم چند نفر از سه راهی به سمت
خط دوم (عقبه) به سمت ما می آیند .
کمی که نزدیگتر شدند مشخص شد
که از فـرماندهان رده بالاهستند ،
یکی از آنها که کمی مسن تر بود مستقیم
به طرفم آمد و سلام کردم و بعد جواب سلام
با گفتن خسته نباشی وارد سنگرم شد
و بدون معطلی بطرف خط عراقی ها دوربین کشید
و بعد از ورانداز کردن خطوط عراقی ها به
سمت خط دوم خودمان هم دوربین انداخت
وگفت بچه ها حق داشتند .
لحظه ای آرام گرفت و از تحرکات عراقی ها و وضع خط
و چند تا سؤال شخصی از من پرسید
و سر آخر گفت:
اگه حوصله ات سر رفته و خواستی تیر اندازی
کنی نوک خاکریز عراقی ها را هدف گیری کن
ودقت کن تا اسراف نکنی و مهمتر اینکه
مواظب خودت باش و ادامه داد که
پشت سر شما یعنی خط دوم بچه های ادوات
(خط خمپاره) مستقرند از کاری که کردی
شاکی شدند نزدیگ بود خودی ها را بزنی.
ولحظاتی بعد خداحافظی کرد و رفت.
بعد از رفتنش یکی از بچه های خط آمد گفت:
حاجی ترا از قبل می شناخت که
بین این همه بچه ها مستقیم پیش تو آمد و رفت .
گفتم نه اصلاً این آقا را نمی شناختم و بعد
ماجرای قلق گیری را برایش تعریف کردم ایشان گفت
این آقا "حـاج حسیــن بصیـــر" فرمانده گردان بود .
بعد از آن تاریخ هر وقتی به یاد این خاطره می افتم
می بینم که مجاهدان فی سبیل الله این مردان خدا
چقدر بزرگی داشتند.
شهید حـــاج بصــــیــر از خط دوم آمده بود تاموضوع
تیرهای مستقیمی که به خط دوم میرفت را رسیدگی کند
اما طوری مطرح کرد تا روحیه نوجوان 16 ساله ای
چون من خراب نشود هر چند کارم اشتباه بود.
و هر وقتی به یادش می افتم نا خودآگاه این جمله
در ذهنم نقش می بندد که:
شهید حاج بصیر الحق بـصـیــر بود
ــــــــــــــــ
یاد شهدای دفاع مقدس بویژه
شهدای عملیات کربلای 10 گرامی باد.
ـــــــــــــــــ
از مجموعه خاطرات سالهای 1362 تا 1364
خدابخش قبادی
89/12/27
4:56 ص
متن ذیل در پاسخ به پرسش یکی از دوستان تقدیم میگردد .
تفاوت بین جنگ و جهاد و فرق بین جنگجو و مجاهد چیست ؟
در میان ادبیات ملل مختلف بعضی واژه ها مفهوم مشترک دارندکه به
نوعی می توان آنها را واژه های بین المللی نامید هرچند جایگاه ادبی
با جایگاه عملی آنها متفاوت باشد .
واژه های جنگ وجهاد و یا جنگجوومجاهد دو تعریف متفاوت اما دریک جهت
موازی قرار دارند ، به قولی ابزارهای رزم شان مشابه ومتداول زمان خود
ولی به لحاظ ماهیتی هریک قالب خاص خود را دارند.
هردو واژه در کشتن وکشته شدن ، صبرومقاومت در نبرد وبهره مندی از
ابزارهای تسلیحاتی وهمچنین شکست وپیروزی وجه مشترک دارند.
برای مجاهد درجهاد مبانی هایی یافت می شود که در جنگ برای جنگجو
وجود ندارد واگر هم باشد آنقدر کمرنگ است که به چشم نمی آید.
ساده تر اینکه اصولا آنچه در جهاد هست درجنگ یافت نمی شود.
ایمان به مبدأ خلقت ، رجعت به سوی خالق ، وعمل به تکالیف و
آموزه های دینی به عنوان اصول اعتقادی مجاهد می باشد
که همین امر تعریف مجاهد را از جنگجو جدا میکند.
اصول اعتقادی برای مجاهد موجبات وظیفه پذیری وتکلیف محوری
باطنی را فراهم می کند ودر نتیجه خارج ازاینکه رعایت قوانین
نظامی که وظیفه نیروی نظامی درنبرد است عاملی بنام ایمان که
به تناسب میزان باورهای قلبی مجاهد به خداوند متغیراست در
نحوه اداره جنگ اثر متفاوتی دارد که بعضی ها به آن اخلاق
در جنگ می گویند.
پیروزی برای جنگجو اصل وهدف است وبه هرقیمتی که باشدهر
چند با روی آوردن به بداخلاقی درجنگ باید به پیروزی فکرکند
چرا که می داند درغیر این صورت فنا ونابودی درانتظارش
خواهد بود.
اما برای یک مجاهد شکست و پیروزی ودر پی آن غم و شادی قسمتی
از نتیجه نبرد اوست چرا که مجاهد به انجام وظیفه مکلف است
وظیفه ایی که مقررات نظامی بر دوشش گذاشته و تکلیفی که
براساس اصول اعتقادی و ایمان به مبانی دینی اش شکل
گرفته است اگر صرف نظر از نتیجه نبرد به وظیفه اش
عمل نمود ادای تکلیف کرده است که این امربرایش
پیروزی محسوب می شود . حتی اگر نبردش منجر
به شکست نظامی گردد .
عدم توقع از تمجید و قدردانی ازغیر خداوند و تنها امید به پاداش
الهی و رعایت اصول انسانی والهی در پیکار ازنشانه های بارز
مجاهدان است وبرهمین اصول
کشته های مجاهدان شهید در راه خدا ومایه افتخاربازماندگان
و کشته های جنگجویان بدون ایدئولوژی الهی مرده وتلف شده
محصوب می شوند. حتی اگر درنبرد ی مورد تهاجم وستم قرار
گرفته و مظلوم واقع شوند.
ادامه دارد....
89/12/10
8:5 ص
به نام خدا
فروردین سال 66
بابچه های گردان مسلم بن عقیل ازلشکر ویژه ی 25کربلا
عقبه منطقه عملیاتـی شلمچه (موقعیت حنین)مستقرشدیم.
نوع آموزش وامـکانات مهندسی رزمی وتجهیزات زرهی وحتی غذاهایـی
که به ما دادند خبراز عمـلیات قریب الوقوع میداد (عملیات کربلا8)
بعد از چند روز آموزش نظامی سخت که حال همه حسـابی جا آمده بود
به میدان تیر رفتیـم، گروهانی که قبل ازما مشغول تیراندازی بود کارش تمام شد .
آرپی جی زن ها و تیربارچی ها و کمکهایشان در کنار تیراندازهای معمـولی
گروهان ما مشغول تمرین شدند ،اعلام کردند آرپی جی زن هایی که به هدف
بزنند از فرماندهی جایزه خواهند گرفت من هم کنار یکی ازبچه های بسیجی
(افشین جهانیان اعزامی ازبابل) ایستاده بودم که
شهید سیدمجتبی علمدار و شهید مسعودرضایی ویکی ازبچه های ساری از
راه رسیدند، کار تیراندازهـا یکی یکی تمام می شد ، ازبچه های آرپی چی زن
کسی موفق به هدف زنی نشده بود ،سید مجتبی علمدار گفت فلانی برو جایزه مال
خودته ، دوروبرم را نگاه کردم دیدم آخرین نفرم وبایک موشک آرپی جی نشستم ،
همه دورم حلقه زدند گفتم بچه ها فاصله بگیرید،
بد جوری دستم می لرزید یه نفس عمیق کشیدم وبعداز هدف گیری جعبه ی اول
چشمانم رابستم وبا خواندن آیه اِذ رَمَیت ... شلیک کردم ،
باصدای تکبیر بچه ها فوراً بلند شدم وقتی نگاه کردم دیدم
جعبه ی دومی را زدم،
سید دستی تکان داد و گفت نگفتم جایزه مال خودته.وفردای آن روز
توی میدان صبحگاه ازدست شهید رمضان گنجی فرمانده وقت گردان
مسلم بن عقیل مبلغ 400 تومان جایزه راگرفتم واین آخرین دیدارم
با شهیدرمضان گنجی وشهیدمسعود رضایی بود.
یاد شهدای کربلای 8 گرامیباد.
(سلامت باد پاسدار جانباز محمدعلی قدوسی وگرامییاد خاطره جانیاز شادروان علی اصغر کیایی)
89/12/10
8:5 ص
شب 18 فروردیـن تو عملیات کربلای 8
با بچه های گـردان مسلـم بن عقیـل (ع) از لشکـر 25 کـربـلا
به همـراه نیروهای چپ و راستمون حوالی ساعت 2صبح
ازخط پدافندی شلمچه عبور کردیم. هنوز به میدان مین نرسیده
بودیم که آتش بازی شروع شد،شدت آتش بحدی بود که
زمین گیر شدیم و بین ما (من و بسیجی محمد رضـا مرندی
وافـشیــن جهانـیان اعزامی از بابــل) ونیروهای جلو وعقب فاصله
افتاد وامکان پیشروی وجود نداشت توچاله خمپاره خودمـونـو
مخفی کردیم، دوشکاوتیـربارعـراقی ها هـم از روبرو بدجوری
حالمونو گرفته بودن. با دوتا موشک آرپـی جـی مجبور به
سکوتـشون کردم. کنار خاکریز کوتاه (ترکش گیر) پناه گرفتیم
و بدون توجه به اطرافمون در امتداد خاکریز حرکت کردیم تا
بتونیم از اونجا وارد خاکریز عراقیها بشیم. اما متوجه شدیم بین
نیروهای دشمن و خودیها ومیدان مین افتادیم،
(سمت چپ کمین واز مقابل خط پدافندی دشمن وسمت
راست میدان مینی که معبرش را گم کرده بودیم وپشت
سرمون خودی هائی که گاهی هم تیراندازی اونا ما را تهدید می کرد).
چند تاعراقی که قصد فرار داشتن ازسمت چپ مون از کنار میدان مین
لحظه به لحظه به ما نزدیگتـر می شدن. مرندی خواست با نارنجک
جلوی پیشروی اونا را بگیره که عراقیه فوراً همون نارنجکـو برداشت
وبه طرفمـون پـرتاب کرد که تو هوا منفجرشد وانگشت
مـرندی را قطع کرد. کمی جابجا شدیم، گفتم بچه هاهیچ کاری نکنید
تو چاله خمپاره پناه گرفتیم، تنها ذکرمون در اون حال فقط خوندن دعای
الهی عظم البلاء بود،
کمین عراقی ها که متوجه مون شده بود به طرف مون تیراندازی
می کرد عراقی های سمت راست مون هم به گمان اینکه ما
به طرفشون تیراندازی میکنیم شروع به تیر اندازی کردن وبه این
ترتیب اونا به جون هم افتادن وطولی نکشید که با شکسته شدن
خط دشمن ، نیروهای کمین پا به فرار گذاشتن و فراریهای سمت
چپ مون هم با آتش نیروهای خودی ازپا در اومدن و ما از همون
مسیری که اومده بودیم برگشتیم . اما قبل از رسیدن به خاکریز
خودی نزدیگ آمبولانسی که از قبل اونجا افتاده بود با انفجار
خمپاره ای من از زمین بلند شدم و کمی جلوتر توی گل ولای
افتادم وباکمک بچه ها به خاکریز خودی رسیدم.
وبسیجی محسن تیمورزاده منوبه همراه تعدای مجروح
وشهید به عقبه خودمون فرستاد.
یاد شهدای دفاع مقدس بویژه شهدای عملیات کربلای 8 گرامی باد.
(از مجموعه خاطرات دفاع مقدس فروردین 1366خدابخش قبادی)
89/12/10
8:5 ص
صدای اذان
به لحظه جدایی مون ... به نی زارها ... به نخلستانها ...
به اروندی که یین مون خطبه جدایی تا قیامت رو خوند ....
به همه ی دردها و ناله ها... درد دوری و تنهایی ....
به لباسهای خاکی و خونی ، که عاقبت کفن شد ...
به همه ی یاران غریب و آشنا ...
به لحظه های وداع و تا صبح فردا ...
حسین بوی غربت می آید ...
دلم برای صدای اذان روح بخشت تنگ شده ،
بلند شو اذان بگو تا بیدار شوم ....
جانم به قربان صفایت ، صفا کوشکی ...
میترسم که بگویم مرده ام ...
برخیز و اذان بگو ...
که میخواهم باشنیدن صدایت ...
زنده شوم
89/12/10
7:45 ص
به نام خدا
*در اوایل جنگ،جنگ بود ولی جهاد نبود. هرچند دربین فرماندهان پایین دستی و رزمندگان ، جنگ و دفاع، سمت و سوی جهادی داشت.اما در نگاه فرماندهی و مدیریت جنگ، نگاه جهادی وجود نداشت. ولی بعد از قطع شدن دست بنی صدر و طیف خائن او از فرماندهی و مدیریت جنگ، شاهد حضور نیروهای جان برکف سپاه و مردمی (بسیج) در عرصه های فرماندهی و تصمیم گیری بودیم.که تعریف و تفسیر جدیدی از جنگ را به ملکه ظهور نشاندند، تعریفی که هویت جهادی جنگ را نمایان ساخت .
*محصول نظامی این روحیه جهادی در عملیاتها پیروزی های متفاوتی بوده اندکه با حداقل امکانات نظامی و تدارکاتی در تاریخ دفاع مفدس ماندگار شدند . محصولی که با اخلاص وعمل که شهیدانی چون حاج حسین بصیر(قائم مقام لشکر ویژه 25 کربلا) آمیخته شده تا جایی که ماندن در جبهه را از تشرف به خانه ی خدا ترجیح می دادند .
*مسئله ی مهمی که در جهاد وجود دارد همان زندگی جهادی است که با زندگی عادی کاملا متفاوت است ، وقتی زندگی جهادی یا ارزشها جهادی شوند نگاه دنیایی سمت و سوی خودش را به نگاه آخرتی می دهند و به قولی فرهنگ تغییر می کند .کسانی که وارد این عرصه شوند احساس می کنند وارد یک دنیای دیگر شده اند . شاهد این ماجرا رزمندگان دوران دفاع مقدس هستندکه به خوبی این حالت را حس می کنند . اگر این روزها به بهانه گرامیداشت هفته دفاع مقدس پای تلویزیون ویا مجالس خاطره گویی رزمندگان بنشینیم حسرت و افسوس از شرایط جهادی و حالات آن دوران را در بیانات و جملاتشان به راحتی احساس می کنیم که بقول اهل فوتبال چه فرصتهای طلایی داشتیم .
*در اینجا بعنوان یک ایرانی که شرایط عملکرد نیروهای کشوری ولشکری را در دوران بافتخار وجود روحیه جهادی دیده و تجربه کرده از مسئولین نظام طی سالهای پس از جنگ فقط یک سئوال دارم و آن اینکه چرا نگرش جهادی از جامعه ی مدیریت کشور رنگ باخته تا جایی که وزارتخانه ی خدومی چون جهاد سازندگی را به جای تقویت و گسترش روحیه جهادی اش در عرصه های مدیریتی گوناگون جامعه، تغییر هویت داده اند؟.
هویتی که به جای تلاش و خدمت با نگاه جهادی،رنگ و بوی کار و مزد به خودش گرفته و مأموریت پذیری را جایگزین مسئولیت پذیری نموده است.
خدابخش قبادی
89/12/10
7:45 ص
درهوای هور و نی زار، در هوای نخل و اروند ،
در سکوت و درد ، دلم هوایی شده،
در آرزوی لاله ها ، در غم هجر یاران،
ابر اندوهم و باران درد .
رهسپار خاطراتم ، با کلاه خود، با ماسک و کوله ،
از حلبچه تا شلمچه در پی مردان مرد ،
پر می کشم ،
به سنگر ها و میدان مین سر می کشم .
گاهی برای خودم یه چیزایی می نویسم . و بعضی مطالب را تو وبلاگم بارگذاری می کنم. وبلاگ نویس نیستم فقط دوست داشتم برای خودم وبلاگ داشته باشم.